hot page

ساخت وبلاگ

پسرم نیست. پس خاطره ی مشترکی نداریم تا ثبتش کنیم.

انشالله برمیگرده و باز خاطره بازی راه میندازیم.

                                                                     بهتون سر میزنم.

                                                                     التماس دعا

[موضوع : ]

hot page...
ما را در سایت hot page دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : eamirparsaa4 بازدید : 11 تاريخ : دوشنبه 8 آبان 1396 ساعت: 18:24

پسرم نیست. پس خاطره ی مشترکی نداریم تا ثبتش کنیم.

انشالله برمیگرده و باز خاطره بازی راه میندازیم.

                                                                     بهتون سر میزنم.

                                                                     التماس دعا

[موضوع : ]

hot page...
ما را در سایت hot page دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : eamirparsaa4 بازدید : 18 تاريخ : سه شنبه 6 تير 1396 ساعت: 3:39

از دستم دلخوری ، دلخوری ات از تو ماشین دایی شروع شده ، سر مسئله ای کاملا بی ارزش و شاید از منظر تو بسیار مهم ! اعلی حضرت امر فرمودند که اینجانب به صندلی های عقب ماشین جلوس کنم که به دلیل ممکن نبودن توقف ماشین انجام این امر خطیر اندکی به طول انجامید و همین وقفه ی چند دقیقه ای سیلی راه انداخت از چشمان hot page...ادامه مطلب
ما را در سایت hot page دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : eamirparsaa4 بازدید : 21 تاريخ : يکشنبه 14 خرداد 1396 ساعت: 22:46

به رسم قدیم همه ی قصه ها .. یکی بود و یکی نبود . روزی روزگاری تو یه شهر بزرگ ، تو یه خیابون پهن ، زیر سقف کوتاه  یه خونه کوچک؛ یه مامان و بابا که اولش مامان و بابا نبودند  و یه زن و مرد معمولیبودند با هزارتا  دلمشغولی، زندگی صاف و ساده ای داشتند که یه عالمه مشکلات رنگارنگ توش موج می زد.ماجرای قصه ما hot page...ادامه مطلب
ما را در سایت hot page دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : eamirparsaa4 بازدید : 20 تاريخ : دوشنبه 4 ارديبهشت 1396 ساعت: 17:31

به رسم قدیم همه ی قصه ها .. یکی بود و یکی نبود . روزی روزگاری تو یه شهر بزرگ ، تو یه خیابون پهن ، زیر سقف کوتاه  یه خونه کوچک؛ یه مامان و بابا که اولش مامان و بابا نبودند  و یه زن و مرد معمولیبودند با هزارتا  دلمشغولی، زندگی صاف و ساده ای داشتند که یه عالمه مشکلات رنگارنگ توش موج می زد.ماجرای قصه ما از اونجایی شروع شد که زن قصه از خدا خواست تا یه بچه بهش بده که تنهایی اشپر شه و شبا جای عروسکش بغلش بگیره وبا حرف زدن با اون سنگینی غصه هاش و سبک کنه و اونبا لبخندش بهش جون دوباره بده ... خدا هم فکراش و کرد و دید که نمی تونه به بنده اش نه بگه .آخه اون رو مهربونی اش خیلی حساب کرده .. پس میون هیاهو و جدال های اون زن و مرد یهفرشته کوچولو رو مامور کرد تا بره تو زندگی اونا و بهشون امید بده ..قصه ی ما همون جا اوج گرفت ... فرشته که دنیا اومد شد پادشاه اون زندگی .. تا به اون خونه وآدماش نظم بده و محبت رو بین اهالی سرزمینش تقسیم کنه !حالا روزگار زیر اون سقف کوتاه اون خونه کوچک خیلی راحت تر می گذره .. مردمش خیلی خوباز پادشاهشون حساب می برن .. و پادشاه هر روز بیشتر از روز قبل امپراطوری حکومتش رو گسترش hot page...ادامه مطلب
ما را در سایت hot page دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : eamirparsaa4 بازدید : 21 تاريخ : شنبه 14 اسفند 1395 ساعت: 4:19

به رسم قدیم همه ی قصه ها .. یکی بود و یکی نبود . روزی روزگاری تو یه شهر بزرگ ، تو یه خیابون پهن ، زیر سقف کوتاه  یه خونه کوچک؛ یه مامان و بابا که اولش مامان و بابا نبودند  و یه زن و مرد معمولیبودند با هزارتا  دلمشغولی، زندگی صاف و ساده ای داشتند که یه عالمه مشکلات رنگارنگ توش موج می زد.ماجرای قصه ما از اونجایی شروع شد که زن قصه از خدا خواست تا یه بچه بهش بده که تنهایی اشپر شه و شبا جای عروسکش بغلش بگیره وبا حرف زدن با اون سنگینی غصه هاش و سبک کنه و اونبا لبخندش بهش جون دوباره بده ... خدا هم فکراش و کرد و دید که نمی تونه به بنده اش نه بگه .آخه اون رو مهربونی اش خیلی حساب کرده .. پس میون هیاهو و جدال های اون زن و مرد یهفرشته کوچولو رو مامور کرد تا بره تو زندگی اونا و بهشون امید بده ..قصه ی ما همون جا اوج گرفت ... فرشته که دنیا اومد شد پادشاه اون زندگی .. تا به اون خونه وآدماش نظم بده و محبت رو بین اهالی سرزمینش تقسیم کنه !حالا روزگار زیر اون سقف کوتاه اون خونه کوچک خیلی راحت تر می گذره .. مردمش خیلی خوباز پادشاهشون حساب می برن .. و پادشاه هر روز بیشتر از روز قبل امپراطوری حکومتش رو گسترش hot page...ادامه مطلب
ما را در سایت hot page دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : eamirparsaa4 بازدید : 22 تاريخ : شنبه 14 اسفند 1395 ساعت: 4:19

به رسم قدیم همه ی قصه ها .. یکی بود و یکی نبود . روزی روزگاری تو یه شهر بزرگ ، تو یه خیابون پهن ، زیر سقف کوتاه  یه خونه کوچک؛ یه مامان و بابا که اولش مامان و بابا نبودند  و یه زن و مرد معمولیبودند با هزارتا  دلمشغولی، زندگی صاف و ساده ای داشتند که یه عالمه مشکلات رنگارنگ توش موج  می زد. ماجرای قصه ما از اونجایی شروع شد که زن قصه از خدا خواست تا یه بچه بهش بده که تنهایی اش پر شه و شبا جای عروسکش بغلش بگیره وبا حرف زدن با اون سنگینی غصه هاش و سبک کنه و اون با لبخندش بهش جون دوباره بده ... خدا هم فکراش و کرد و دید که نمی تونه به بنده اش نه بگه . آخه اون رو مهربونی اش خیلی حساب کرده .. پس میون هیاهو و جدال های اون زن و مرد یه فرشته کوچولو رو مامور کرد تا بره تو زندگی اونا و بهشون امید بده .. قصه ی ما همون جا اوج گرفت ... فرشته که دنیا اومد شد پادشاه اون زندگی .. تا به اون خونه و آدماش نظم بده و محبت رو بین اهالی سرزمینش تقسیم کنه ! حالا روزگار زیر اون سقف کوتاه اون خونه کوچک خیلی راحت تر می گذره .. مردمش خیلی خوب از پادشاهشون حساب می برن .. و پادشاه هر روز بیشتر از روز قبل امپراطوری حکومت hot page...ادامه مطلب
ما را در سایت hot page دنبال می کنید

برچسب : به پایان آمد این دفتر,به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقیست یعنی چه؟,به پايان آمد اين دفتر حكايت همچنان باقي است, نویسنده : eamirparsaa4 بازدید : 28 تاريخ : يکشنبه 14 آذر 1395 ساعت: 20:50

به رسم قدیم همه ی قصه ها .. یکی بود و یکی نبود . روزی روزگاری تو یه شهر بزرگ ، تو یه خیابون پهن ، زیر سقف کوتاه  یه خونه کوچک؛ یه مامان و بابا که اولش مامان و بابا نبودند  و یه زن و مرد معمولیبودند با هزارتا  دلمشغولی، زندگی صاف و ساده ای داشتند که یه عالمه مشکلات رنگارنگ توش موج  می زد. ماجرای قصه ما از اونجایی شروع شد که زن قصه از خدا خواست تا یه بچه بهش بده که تنهایی اش پر شه و شبا جای عروسکش بغلش بگیره وبا حرف زدن با اون سنگینی غصه هاش و سبک کنه و اون با لبخندش بهش جون دوباره بده ... خدا هم فکراش و کرد و دید که نمی تونه به بنده اش نه بگه . آخه اون رو مهربونی اش خیلی حساب کرده .. پس میون هیاهو و جدال های اون زن و مرد یه فرشته کوچولو رو مامور کرد تا بره تو زندگی اونا و بهشون امید بده .. قصه ی ما همون جا اوج گرفت ... فرشته که دنیا اومد شد پادشاه اون زندگی .. تا به اون خونه و آدماش نظم بده و محبت رو بین اهالی سرزمینش تقسیم کنه ! حالا روزگار زیر اون سقف کوتاه اون خونه کوچک خیلی راحت تر می گذره .. مردمش خیلی خوب از پادشاهشون حساب می برن .. و پادشاه هر روز بیشتر از روز قبل امپراطوری حکومت hot page...ادامه مطلب
ما را در سایت hot page دنبال می کنید

برچسب : حکایت همچنان باقی است,حكايت همچنان باقي است,پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقی است, نویسنده : eamirparsaa4 بازدید : 47 تاريخ : يکشنبه 14 آذر 1395 ساعت: 20:50

به رسم قدیم همه ی قصه ها .. یکی بود و یکی نبود . روزی روزگاری تو یه شهر بزرگ ، تو یه خیابون پهن ، زیر سقف کوتاه  یه خونه کوچک؛ یه مامان و بابا که اولش مامان و بابا نبودند  و یه زن و مرد معمولیبودند با هزارتا  دلمشغولی، زندگی صاف و ساده ای داشتند که یه عالمه مشکلات رنگارنگ توش موج  می زد. ماجرای قصه ما از اونجایی شروع شد که زن قصه از خدا خواست تا یه بچه بهش بده که تنهایی اش پر شه و شبا جای عروسکش بغلش بگیره وبا حرف زدن با اون سنگینی غصه هاش و سبک کنه و اون با لبخندش بهش جون دوباره بده ... خدا هم فکراش و کرد و دید که نمی تونه به بنده اش نه بگه . آخه اون رو مهربونی اش خیلی حساب کرده .. پس میون هیاهو و جدال های اون زن و مرد یه فرشته کوچولو رو مامور کرد تا بره تو زندگی اونا و بهشون امید بده .. قصه ی ما همون جا اوج گرفت ... فرشته که دنیا اومد شد پادشاه اون زندگی .. تا به اون خونه و آدماش نظم بده و محبت رو بین اهالی سرزمینش تقسیم کنه ! حالا روزگار زیر اون سقف کوتاه اون خونه کوچک خیلی راحت تر می گذره .. مردمش خیلی خوب از پادشاهشون حساب می برن .. و پادشاه هر روز بیشتر از روز قبل امپراطوری حکومت hot page...ادامه مطلب
ما را در سایت hot page دنبال می کنید

برچسب : جهان گردد به کام کاسه لیسان,جهان گردد به كام كاسه ليسان,تغاری بشکند ماستی بریزد جهان گردد به کام کاسه لیسان, نویسنده : eamirparsaa4 بازدید : 46 تاريخ : يکشنبه 14 آذر 1395 ساعت: 20:50